به نام خالق یکتا ..*~~~~~~~*.. ◼️ عاشورای حسینی ..*~~~~~~~*.. ✅ بخشی از زيبايی های وقايع کربلا: زيباترين خواهش يک زن ( همراه کردن زهير با امام حسين (ع) توسط همسرش) زيباترين بازگشت (توبه حر و الحاق به سپاه امام حسين (ع) زيباترين وفا داری (نخوردن آب در رود فرات توسط حضرت ابالفضل (ع) زيباترين جنگ ( نبرد حضرت علی اکبر (ع) با دشمن) زيباترين واکنش (پرتاب کردن سر وهب توسط مادرش به طرف دشمن) زيباترين پاسخ (احلی من العسل جناب قاسم ابن الحسن(ع) زيباترين هديه (تقديم عون و محمد به امام حسين (ع) توسط مادرشان حضرت زينب (سلام الله عليها ) زيباترين نماز ( نماز ظهر عاشورا در زير باران تير) زيباترين جانثاری (حائل قرار دادن دستها، توسط عبدالله ابن حسن (ع) و دفاع از عمو) زيباترين سخنرانی ( سخنراني امام سجاد (ع) و حضرت زينب (سلام الله عليها) در کاخ ظلم) ✔️ از همه زيبايي ها زيباتر جمله « ما رأيتُ الا جميلاً » که حضرت زينب (سلام الله عليها) حيدر وار بيان کرد. وقتی که یزید با کنایه از ایشان پرسید: خب. چه دیدی؟ و خانم جواب دادند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفرج ..*~~~~~~~*.. منبع: 🔺 انجمن قرآن و عترت
به نام خالق هستی ^^^^^*^^^^^ 🚨 خواب عجیب علامه امینی درباره عذاب شمر ^^^^^*^^^^^ 💠 علامه امینی میگوید: مدتها فکر میکردم که خداوند چگونه شمر را عذاب میکند؟ در عالم رویا دیدم، آقا امیرالمؤمنین علیهالسلام در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستادهام. دو کوزه نزد ایشان بود. فرمود: این کوزهها را بردار و برو از آنجا آب بیاور. اشاره به محلی فرمود که بسیار با صفا و طراوت بود؛ استخری پر آب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود. کوزهها را بر داشته و رفتم آنجا و آنها را پر آب نمودم. ناگهان دیدم هوا گرم شد و هر لحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر میشود. دیدم از دور کسی رو به من میآید. هر چه او به من نزدیکتر میشود هوا گرمتر میگردد؛ گویی همه این حرارت از آتش اوست. در خواب به من الهام شد. که او شمر، قاتل حضرت سیدالشهداء علیهالسلام است وقتی به من رسید. دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست. آن ملعون هم از شدت تشنگی، به هلاکت نزدیک شده بود رو به من نمود که از من آب را بگیرد. مانع شدم و گفتم، اگر هلاک هم شوم نمیگذارم از این آب قطره ای بنوشد. حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت مینمودم .دیدم اکنون کوزهها را از دست من میگیرد؛ آنها را به هم کوبیدم. کوزهها شکست و آب آنها به زمین ریخت و بخار شد. او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد. من بیاندازه غمگین و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آن استخر بیاشامد و سیراب گردد. به مجرد رسیدن او به استخر، چنان آب استخر ناپدید شد که گویی سالهاست یک قطره آب در آن نبوده است؛ درختان هم خشکیده بودند. او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت هر چه دورتر میشد، هوا رو به صافی و شادابی رفت و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند به حضور حضرت علی علیه السلام شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عذاب میدهد. اگر یک قطره آب آن استخر را مینوشید از هر زهری تلختر، و از هر عذابی برای او درد ناکتر بود. بعد از این فرمایش، از خواب بیدار شدم ^^^^^*^^^^^ 📙داستان دوستان، ج ۳، ص ۱۶۳
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بسم رب الشهداء والصدیقین سلام بر حسین و یارانش و سلام بر محسن عزیزم میم، مثل حسین چهل و دو روز پیش راهیِ سفرت کردم،سفری پر از خطر، اما پر از عشق سفری که بازگشت از آن یا برگشتن بود یا ماندن سفری که برگشتنش زندگی بود و ماندنش هم زندگی اولی زندگی در دنیا و دومی زندگی هم در دنیا و هم در آخرت،هر چه بود عشق بود و عشق خودم هم ساکت را بستم و وسایلت را جمع کردم از زیر قرآن ردت کردم آخرین نگاهت هنوز پیش چشمانم هست ای کاش بیشتر نگاهت کرده بودم، هم چشمانت را، هم قد وبالایت را، هم سرت را راستش را بخواهی فکر نمیکردم این قدر پر سر و صدا شود رفتنت. نه فقط رفتنت، حتی آمدنت عزیز دلم؛ دروغ چرا؟ خیلی دلم برایت تنگ شده است میدانم که تو هم همین حس و حال را داشته ای شب قبل از عملیات زنگ زدی وگفتی دلتنگتان شدهام آمدم بی تابی کنم....اما باز کربلا نگذاشت آخرین دیدار رباب و همسرش آمدم بی قراری کنم...اما، به یاد روضه حضرت رباب افتادم روضه رباب خداحافظی اش فرق می کند وداع آخرش فرق میکند خودت هم قبول داری، اصلا رباب جنس غمش فرق می کند رباب سر، همسرش را بریده دید. بالای نیزه دید به دنبالش هم رفت. نمی دانم من هم سر، همسرم را می بینم یا نه؟! اما ، میدانم به اسارت نمی روم همسر خوبم؛ اگر عشق به تو نبود آرامش من هم نبود قبل از رفتنت به من گفتی «صبور باش، بی تابی نکن، محکم باش، قوی باش، شیر زن باش» من هم گوش کردم.عشق به تو مرا به این اطاعت رساند محسن جان؛ سفیر امام حسین خبر داری روز عرفه نزدیک است.نمی دانم امسال دعای عرفه را بیاد حاج احمد کاظمی بخوانم یا بیاد تو چقدر زرنگ بودی و من تازه فهمیدم.عرفه، مسلم، حاج احمد، تو و شهادت یک رازی پشت پرده هست که شما را بهم گره زده میگفتی یک شهید را انتخاب کنید، باهم رفیق باشید و تا آخر هم با هم بمانید گفتی زندگی ات را مدیون حاج احمد هستی گفتی من سر این سفره نشسته ام ورزق شهادتم را هم از این سفره بر میدارم تو حاج احمد را انتخاب کردی و حاج احمد هم تو را مثل خودش هم رفتی؛ با عزت و سربلندی همسر عزیز و پدر مهربان، این روزها حضورت را بیشتر از قبل احساس میکنم به این باور رسیده ام که شهدا زنده اند خودت که شاهد بودی بعضی مواقع علی آقا، پسرمان گریه می کرد، خیلی بی تابی می کرد خسته که می شدم با تو حرف میزدم و می گفتم «محسنم، علی را چه کار کنم؟ خودت بیا» تو می آمدی، چون علی آرام آرام میشد میدانم که همیشه هم قرار است پیشمان باشی اصلا خودمانی تر بگویم، زندگی جدیدی را شروع کرده ایم مثل همه زندگی ها سختی هایی دارد، مشکلاتی دارد اما، مهم این است که من فقط تو را دارم این زندگی هم تفاوت هایی دارد، چون زندگی مان با بقیه فرق می کند، مثل همان روزها پیوند این زندگی آسمانی است اما میدانم که باز برایم قرآن میخوانی، آن هم با ترجمه کتاب خواندن هایمان ادامه دارد گلستان شهدا هم که میرویم مداحی هم برایم می کنی یادت هست چقدر این شعر را دوست داشتی منم باید برم...آره، برم سرم بره....آن قدر گفتی وخواندی و گریه کردی و به سینه زدی که آخر هم رفتی هم خودت و هم سرت راستی برایت نگفته ام، علی دیگر مثل قبل نیست آرام تر شده ؛ انگار فهمیده که بابایش قرار است بیاید و هر روز باید سنگ مزار پدرش را ببوسد تا خود صورتت را همین هم برایش کافی است شب ها برایش قصه می گویم یکی بود ، یکی نبود.پدری بود به نام محسن و ....با خودم قرار گذاشته ام هر شب یک داستان از تو برایش بگویم موضوع های زیادی دارم مثل، داستان روزهای گذشت و فداکاری ات در اردوهای جهادی داستان عروس و دامادهایی که زندگی شان با عکس تو شروع شد داستان فرزندی بنام امیر حسین که مادرش نامش را تغییر داد و شد محسن داستان مشکلاتی که به واسطه متوسل شدن به تو حل شد داستان مرد بودنت، نه ببخشید شیر مرد بودنت قصه ها را برایش می گویم تا بزرگ شود، مرد شود، جهادگر شود، ولایتی شود، پاسدار شود، شهید شود و مثل تو شود محسن دوست داشتنی ام؛ چه انقلابی به پا کرده ای؟ ببین.دنیا را زیر و رو کرده ای دل ها را تکان داده ای نه فقط در دنیای مجازی بیا و ببین برایت چکار کردند برای آمدنت هم سنگ تمام میگذارند رهبرمان هم گفتند «محسن حججی، حجت بر همگان شد» همسر مهربانم؛ بگذار از سکوت این شب ها هم برایت بگویم با خودم فکر می کردم که اصلا مگر محسن من چند سال داشته؟ محسن جان، مرد من؛ جوان دهه هفتادی امروز علم اسلام افتاده است به دست تو، به نام تو چگونه زندگی کرده ای، که خدا عاشقت شد. خدا که عاشقت شد تو را انتخاب کرد.وقتی خدا تو را خرید، اهل بیت هم به بازار آمدند دوستت داشتند که تو هم عاشق آنها شده ای. عاشق که نه، اصلا تو مثل خودشان شده ای دلنوشته هایت را خوانده ام. دوست دارم مثل حضرت علی اکبر در جوانی فدای اسلام بشوم...که شدی میخواهم گوشه ای از مصائب حضرت زهرا (س) را بفهمم ....که فهمیدی درد بازو و پهلو را احساس کنم....که حس کردی شهادت بی درد هم نمیخواهم. دوست دارم مثل ارباب بی کفن بی سر بشوم بی کفن شدی، بی سر هم شدی سر دادی و سردار شدی مردانگی را در چشمانت دیدم وقتی که در دست آن ملعون وحشی اسیر بودی و پهلویت زخمی بود ولی، تو ایستاده بودی اصلا مگر می شود؟ اما نه، تعجب هم ندارد از مادرت حضرت زهرا (س)به ارث برده ای مظلومیت را هم از پدرت امیرالمومنین علیه السلام با شنیدن نام تو، عاشورا برای من تکرار میشود تکرار که نه، تجسم هم میشود.غریب گیر آوردنت خنجر...پهلو...زخم...اسارت...تشنگی...رجز خوانی...خیمه...آتش... دود...سر جدا... بدن بی سر....روضه امتکه تکه شده هر کلمه ای خودش زیارت ناحیه مقدسه است یک نفر بگوید مگر امروز، روز عاشوراست اما همسرم، نگران نباش. ما را به مجلس و بزم شراب یزید نبردند در حرم امام رضا علیه السلام برایت مجلس آبرومندانه ای گرفتند همه این اتفاقات هم از همانجا شروع شد حرم امام رضا علیه السلام ؛شب قدر. تقدیرات تو آنجا رقم خورد و چقدر هم زیبا هنوز ادامه اش مانده با آمدنت داری دلبری میکنی برای امامزمانت محسن جان؛مرد من در این مدت که نبودی ولی بودی اتفاقات زیادی افتاد چقدر برایت حرف دارم ناگفته هایی به اندازه تمام سالهای با هم بودنمان تو هم بیا وبرایم بگو از لحظه لحظه شیرینی های این سفر ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نامه همسر شهید محسن حججی *♥♥♥♥*♥♥♥♥* نامه های عاشقانه | قسمت اول | شهید عباس دوران ◄ نامه های عاشقانه | قسمت دوم | محمدرضا ملک خواه ◄ نامه های عاشقانه | قسمت سوم | علیرضا اشرف گنجویی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت چهارم | روح اللَّه خمینی ◄
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ جمله ای زیبا از حضرت علی(ع) نه سفیدی بیانگر زیبایی است و نه سیاهی نشانه زشتی کفن سفید اما ترساننده است و کعبه سیاه اما دوست داشنتی است انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش انسان بزرگ نمیشود ، جز به وسیله ی فكرش شریف نمیشود ، جز به واسطه ی رفتارش و قابل احترام نمیگردد ، جز به سبب اعمال نیكش ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
خب توی مطلب قبلی در مورد یهودی ها و هدفی که گذاشتن برای حکومت به جهان براتون یک مقداری صحبت کردم تو مطلب قبلی بیشتر در مورد فراماسونرا ، که یک گروه از این یهودی های فعال هستند بیشتر بحث کردیم و خیلی هم قدرتمندن در حال حاضر و خودشون رو فراماسونر یا سازنده میگن و اینترنت و رسانه و هر چیزی که جهانی بشه اینا یه دستی داخلش دارند مثلن ، بازی هایی که قدرت گرفتند ، مسنجر هایی که فراگیر شدن و هر چیزی که جنبه ی جهانی پیدا کرده رو این فرقه ی فراماسونرا داخلش دست دارند و جالبیش اینه که خیلی ها فکر میکنن که این فراماسونرا جدیدا شکل گرفتن و پیشینه ندارند درصورتی کاملن اشتباهه این فراماسونرا از زمانی که یهودیا بودن اینا هم بودن یعنی شما فکر کن یارو با شتر و الاغ بوده ولی فراماسونر بوده و خیلی از بزرگترین سازه های جهان رو همین فراماسونرا ساختن اینا رو میگم که دست کم گرفته نشن و فکر کنید که هیچ پیشینه ندارند خب حالا میخوایم تو این مطلب برگردیم به قدیم و بیایم جلو ببینیم کجاها با این یهودی ها و فراماسونر ها درگیر بودیم و دست و پنجه نرم کردیم میدونیم که یکی از قدرت های جهانی در زمان های قدیم ایران بوده و بزرگ ترین حکومت ها دست ایرانی ها بوده پس صد در صد باید سرو کله ی فراماسونرا و یهودی هم باشه ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خب کوروش بعد از به قدرت رسیدن تقریبا یه حکومت جهانی تشکیل داد که سر تا سره بیشتر نقاط جهان رو دربر گرفته بود در زمان حکومت کورش یکی از وزیران دربار به اسم مردخای یهودی بود و تونسته بود نفوذ کنه به امور حکومتی و این مردخای یه برادر زاده داره به اسم اِستر استر کم سن و ساله و خشیار پسره کورش هم کودکه هنوز ولی با سیاست خاص مردخای اِستر رو میزاره به عنوان کسی که شب ها برای خشایار قصه و داستان بگه از پشت یه پرده ی حریر و خشایار شاه دوران کودکیش رو با صدای اِستر میگذرونه خشایار شاه بزرگ میشه و به حکومت میرسه ، طبق رسوم قدیم بعد از گذشت یه مدت از تاج گذاری هر ساله جشن سالروز تاجگذاری میگرفتن و شراب میخوردند درباریان و جشن میگرفتن و بزن و بکوب خشایار شاه وسط جشن تو حالت مستی میبینه همسرش به نام وَشتی نیست و به یه نفر میسپاره که بره بگه این وَشتی بیادش وَشتی میدونسته که چون درباریان اکثرن مستن و حالت طبیعی نداره تو حالت مستی ممکنه بی حرمتی بش بشه و ازین لحاظ رد میکنه و میگه من نمیام بعد درباریا میگن که اینو بیارش وگرنه اگه زنامون بفهمن و این رسم باب بشه که سر پیچی بشه از شوهرا بدبخت میشیم برا همین خشایار شاه به وَشتی میگه که یا برمیداری میای یا از قصر اخراجت میکنم البته تو چند تا مورد تاریخی نوشته که از وَشتی خواسته که لخت بشه و به جشن بیاد ولی خب به هر حال ، وشتی قبول نمیکنه و قصر رو ترک میکنه یا بعضی جاها نوشتن که دستور میده وَشتی رو بکشنش خشایار شاه چند روز بعدش ، پشیمون میشه از اینکه وَشتی رو اخراج کرده از قصر و میفرسته که برن دنبالش ولی خو دیگه دیر شده بود ؛ وَشتی ول کرده بود رفته بود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ چند روزی میگذره قصر و دربار بدون ملکه مونده بود این مشاوران و وزیرا گفتن که بهتره زیبا ترین دخترا رو از سر تا سره سرزمین های حکومتی بیاریم تا از بین اونا ملکه ی جدید رو انتخاب کنیم و برقصیم و خوشحالی کنیم و قرار هم به همین شد شروع کردن سر تا سره حکومت زیبا ترین دختران رو به عنوان گزینه ایی برای ملکه شدن جمع کردن این وسط ، مردخای با پارتی بازی برادر زادشو میاره جز گذینه ها ولی خب از لحاظ زیبایی خیلی بر تر از بقیه نبوده و تو نگاه اول از دید خشایار شاه رد میشه ولی به یه حرکت تروریستی شروع میکنه به حرف زدن و تا حرف میزنه ، تموم پیشینه ی کودکی خشایار شاه زنده میشه و باعث میشه که استر به دل خشایار بشینه خشایار شاه استر رو به عنوان ملکه میپسنده این اِستر و مردخای خودشونو لو نداده بودن که یهودی اند و شروع کردن یکی یکی یهودی ها رو توی اورگان های دولتی سره کار گذاشتن و قدرت دادن این وسط خشایار شاه یه وزیر یا مشاور داشت به اسم هامان که برترین وزیر خشایار شاه بوده دوهزاریش میوفته که یه کاسه ایی زیر نیم کاسس میگه خشی جون این کثافتا یهودی اند دارند میرینن تو مملکت حواست هست ؟؟ بعد از خشایار شاه میخواد که این یهودیا رو پرت کنه بیرون از مملکت این استر خبر دار میشه ؛ میگه ای ریدم تو این زندگی حالا چه کنم چه نکنم میاد و خشایارو مست مستش میکنه بعد دستور قتل هامان و پسرهاش و کشتار ایرانی ها رو صادر میکنه و حدود هفتاد و پنج هزار ایرانی رو در روز سیزده فروردین قتل عام میکنن تو خونه هاشون و علت اینکه سیزده بدر میرن بیرون تو دل طبیعت اینه که اونایی زنده موندن که به طبیعت پناه بردند و میگن که حدود ده دوازده تا نژاد اصیل ایرانی کاملن از بین رفت فکر کن مثلن الان اگه بودن سه چهار مدل لر داشتیم سه چهار مدل ترک داشتیم نژادای عجیب غریب دیگه و بعد خشایار شاه پرتشون میکنه بیرون یهودی ها رو وقتی که حالش جا میاد و دقیقا همین یهودیا روز سیزده فروردین جشنی دارند به اسمه عید پوریم _ عید ایرانی کشی (Purim) و داخل این جشنشون اونقدر مست میکنن که نتونن راه برن و شروع میکنن به خوندن کتاب اِستر و به اسم هامان که میرسند هو میکشند و ساز میزنن و مسخره میکنن و مجسمه هایی به شکل هامان میسازند و آتیشش میزنند و اینکه الان میگن یهودی ها فلسطین رو اشغال کردند برای اینه که از سرزمینشون رونده شدن و آواره بودند مقبره استر و مردخای هم توی ایرانه توی شهر همدان من خودم دو سال دانشجوییم اونجا بودم ، ملت فکر میکردن زیارتگاهه *vakh_vakh* *vakh_vakh* :khak: :khak: این شد پایه ی دشمنی ایران و یهودی بزارید چنتا عکسم بیارم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ♦♦---------------♦♦ خب بیایم جلو تر چندین سال بعد اسلام شروع میکنه به قدرت گرفتن یهودی ها پخش و پلا میشن تو جاهای مختلف عربستان و فلسطین ، اینور و اونور رابطه ی اسلام و یهودی ها خوب بوده اول چون حضرت محمد پیامبر مهربانی بود و هیچ وقت با هیچ فرقه ایی و مذهبی دشمنی نداشت باشون داد و ستد میکردن و زن میگرفتن و اینا میگذره تا یکی از جنگ ها به اسم جنگ خندق بزارید نقشه ی جنگ رو بیارم و موقعیت جغرافیایی جنگ رو متوجه بشید حضرت محمد قبل از اینکه جنگش رو با قریش و دشمنان اسلام شروع کنه میاد پیش رهبره یهودی ها که یه قلعه داشتن و به بنی قریظه معروفن و قرار شد که دره قلعه که بین دو تا کوه قرار گرفته رو باز نکنن که از پشت حمله بشون نشه یهودی ها قول دادن که در های قلعه رو باز نکنن بعد میدونیم که نقشه ی این جنگ رو سلمان فارسی کشید و دستور داد خندق بکنن و آب بریزن داخلش و نیزه بچینن داخلش که کسی نتونه رد بشه خب تو این حالت مردهای جنگی رو میارن سمت خندق و جلوی میدون و زن و بچه و پیر زن و پیر مردا رو بیارن عقب یعنی سمتی که یهودیا قول دادن دره قلعه رو باز نکنن خلاصه جنگ شروع میشه ، قریش و اعراب دشمن میبینن نمیشه رد شد و تنها کسی که از خندق تونست رد بشه عمرو بن عبدود بوده که هیچ کسی جرات نمیکنه باش بجنگه حضرت علی داوطلب میشه و حضرت محمد میپرسه غیر از علی کسی دیگه نیست چند بار میپرسه کسی حاضر نمیشه حضرت علی میره برای جنگ حضرت علی اول بش میگه تو رو دعوت میکنم به دین حضرت محمد گفت قبول نمیکنم بار دوم بش گفت که دست کم برو و از جنگ با حضرت محمد دست بردار بازم قبول نمیکنه دفعه سوم بش میگه پس بیا با من مبارزه کن چون حضرت علی خیلی جوان بوده مسخرش میکنه عمربن عبدود بعد مبارزه میکنن حضرت علی شمشیر به پاش میزنه و میوفته حضرت علی میره که خلاصش کنه عمربن عبدوَد اب دهن مبپاشه به حضرت علی حضرت علی ولش میکنه ، که مبادا بخاطر خشم اونو بکشه نه برای رضای خدا دوباره مبارزه میکنه شکستش میده و این بار سریع خلاصش میکنه مشرکین که میبینن فایده نداره میرن از راه یهودی ها بیان داخل یهودیا زیر قولشون میزنن از پشت حمله میکنن خیلی از زن ها و بچه ها و مبارزین رو میکشن و تلفات زیادی میزنن بخاطر اینکه قافل گیر میشن ولی پیروز میشن مسلمونا بعد که کارشون با مشرکین تموم میشه میان قلعه رو محاصره میکنن مسلمونا دره قلعه رو بسته بودن یهودی ها بعد چند روز که اب و غذا به روشون بسته شده بود مجبور میشن تسلیم بشن حضرت محمد و مسلمونا میان تو قلعه میان سراغ رهبره یهودیا میگن تو مگه قول ندادی خیانت نکنی ؟؟؟ چرا پس خیانت کردی دوست داری جزای خیانتت رو به مذهب اسلام بدیم یا به مذهب یهود رهبر یهودی ها میگه به مذهب یهود مجازات کنن گفت در مذهب شما مجازات خیانت چیه گفت مردان جنگی رو سر میزنن و زن و فرزندان به اسارت گرفته میشن و از کشورشون رانده میشن یکی از شبهه هایی که به حضرت علی وارد میکنن اینه میگن که حضرت علی یهودیا رو الکی الکی سر میزنه ولی داستان اصلیش این بوده خلاصه هیچ کسی داوطلب نمیشه برای این کار ؛ حضرت علی برای انجام این امر که قانون خوده یهودیا بوده حاظر میشه و تموم مردان جنگیه این قبیله رو سر میزنه و زن و بچه ها به اسارت میرن و مابقی از قلعه و شهرشون رانده میشن خب این هم شد دلیل دشمنیه یهود با اسلام و مخصوصا حضرت علی علیه السلام که میشه دقیقا دین شیعه ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ دوباره میایم جلو تر میرسیم به جنگ جهانی دوم فکر کنم که آلمان شدیدا قدرت گرفته دوباره این یهودیا گفتن که بریم حالا که داره قدرت میگیره و احتمالا جهانی میشه مام باشیم ولی ای دل قافل هیتلر ، هدفش از بین بردن کامل یهودی هاس چون به نظرش پست ترین نژاد روی زمینه شروع میکنه کشتار یهودیا پدرشون رو در میاره این رو گفتم که یه چیز رو بگم یهودیا بخاطر کشتاری که هیتلر انجام داده میگه هلوکاست و نسل کشی انجام شده و ادعای حقوق داره ولی هر ساله خودشون دقیقا نسل کشی که در ایران کردند رو جشن میگیرند این هم داستان دشمنیه یهودها با ایران و شیعه
خدایا امشب شب قمر بنی هاشم ابوالفضل العباسه خدایا تو رو به آبروی عباس ، تو رو به نا امیدی عباس ، تو رو به خجالت و حیای عباس از نرسیدن تو رو به دستای بریده شده ی حضرت عباس علیه السلام عنایت کن و شفای مریضا و حاجت همه ی حاجت دار ها رو خودت براورده کن ^^^^^*^^^^^ ^^^^^*^^^^^ یه مادر بهمون ایمیل داده من هیچی نمیگم ؛ ببین خودش چی گفته در حق بچه اش دعا کنید سخته یه بچه مریض داشته باشی خیلی سخته حرف نزنه راه نره یا حسین خودت نظری به من گناه کار بکن تموم مریضا رو شاد کن پسر منم شفا بده دلم بد جور خونه گلوم داره میترکه از بغض اما اشکی نمونده تا بریزم هشت ساله ارزوی شنیدن یه کلمه مادر رو دلم مونده خودش راه بره محتاج کسی نباشه بارها تو دستم خفه شد اما عمرش به دنیا بودو هنوز کنارمه نمیخوام تنهام بزاره نفسم به نفسش بنده مبین منم دعایی کنید نمیدونم چرا دارم واسه شما مینویسم اما خیلی تنهام اون طرف یکی داره نوشتمو میخونه پس تو دعاش کن تا بشیم دو نفر شاید خدای تو دعاتو براورده کنه خیلی تلخه جلوی چشمت جیگر گوشت اب بشه زجر بکشه درد داشته باشه ^^^^^*^^^^^ دعا کنید برای شفا و ایمان داشته باشید که دعاتون اثر داره شاید خدا دعای تو و من رو بهونه کرده باشه برای شفا ^^^^^*^^^^^ ان شا الله ظهور امام زمان نزدیک و نزدیک تر بشه ؛ عمرمون به دیدنش قد بده ان شا الله عاقبت همه بچه شیعه ها بخیر باشه آبرو ریز شیعه و حضرت علی و حضرت فاطمه نباشیم ان شا الله یک لحظه دستمون از دامن این کاروان عشق جدا نشه ان شا الله زندگی هامون برکت خدایی بگیره نه برکت دنیایی برای هم دیگه دعا کنید برای بچه ی این مادرم هم دعا کنید ان شا الله به واسطه حضرت عباس و این محرم و امام حسین شفا بگیره و آزاد شده ی عباس و امام حسین علیه السلام بشه
حضرت علی علیه السلام : ای مردم! با این لباسی که بر دوش دارم و این مرکبی که بر او سوار هستم، داخل شهر شما شدم پس اگر من از شهرتان خارج شدم و به غیر از چیزهایی که با آن وارد شدم، چیز دیگری داشتم، پس بدانید من ازخیانتکاران هستم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ امیرالمؤمنین علی علیه السلام المناقب ج ۲ ص ۹۸ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ میترسم از اون روزی که ، مردم ما بخاطر کصافت کاری هایی که چندتا نامسلمون با اسم اسلام و شیعه انجام دادن و انجام میدن مثل دزدی ها ، حق خوری ها ، استفاده های شخصی از بیت المال وقتی اسم از اسلام و شیعه بیاد فکرشون بره به این اسلامی که دارند برامون اجرا میکنند به والله این اسلام نیست حدیث داریم وقتی امام زمان ظهور میکنه ، و دین اسلام واقعی رو تعریف میکنه همه میگن دین جدیدی اورده میترسم از وقتی که اونقد بعضی ها به اسم اسلام حق بخورند که دل همه از نفرت اسلام پر بشه ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آهای بچه مسلمونا ، نمونه دین واقعیه اسلام علی _علیه السلام _ بوده نه این چیزی که به اسم اسلامه قدر همچین ارباب و الگویی که دارید رو بدونید
ﺭﻭﺯ ﻣـﺤـﺸــﺮ ﭘـﺮﺳـﯿـﺪ ﺯ ﻣـﻦ ﺭﺏ ﺟـﻠــــــــﯽ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﻏـﺮﻕ ﮔﻨـﺎﻫﯽ؟ ﮔﻔﺘﻤﺶ ﯾـﺎ ﺭﺏ ﺑﻠﯽ ﮔﻔﺖ ﭘﺲ ﺁﺗﺶ ﻧﻤﯿـﮕﯿﺮﺩ ﭼـﺮﺍ ﺟـﺴﻢ ﻭ ﺗﻨـﺖ ﮔﻔﺘﻤﺶ ﭼﻮﻥ ﺣـﮏ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﺭﻭﯼ ﻗﻠﺒﻢ ﯾﺎ ﻋﻠﯽ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم